وقت گفتگو نگاهشان گوشهای از اتاق را میکاود. هرازگاهی با دست، روی میز را لمس میکنند و روی صندلی جابهجا میشوند. در این گزارش، مقابل سه فرد نابینا که در بخش ویژه نابینایان کتابخانه دکترشریعتی حضور دارند، نشستم. با دنیایشان و خواستههایی که دارند، آشنا شدم. آنها سرشار از زندگی و امید هستند. هرکدامشان با وجود معلولیت، کوشیدهاند موفق باشند و حس خوبی به دوستان نابینایشان هدیه دهند.
سمت چپ در ورودی کتابخانه، اتاق ویژه نابینایان قرار دارد. در ورودی اتاق، میز کتابدار این بخش قرار دارد که خودش هم نابیناست. دورتادور اتاق، قفسههای کتاب و مانیتور بزرگنما قرار دارد. وسط اتاق با میز و چهارصندلی قهوهای پر شده است.
معصومه ایوانی ۵۲ سال دارد و از سال۹۴ با کتابخانه درارتباط است؛ بهخاطر علاقهای که به ادبیات داشت، برای ادامه تحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کرد. بااینحال این بانوی روشندل وقتی در دانشگاه پیامنور مشهد چندترمی در این درس پیش رفت، متوجه شد به روانشناسی بیشتر علاقه دارد، اما این تمایل به مطالعات غیردرسی محدود شد. او مدرک کارشناسیاش را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفت و وارد بازار کار شد. ایوانی حالا کارمند اداره بهزیستی است.
او در خانوادهای متولد شده است که مادر نابینا و اطرافیانش کمبینا هستند. ایوانی مادرزادی مشکل کمبینایی داشت و بهمرور زمان بیناییاش را از دست داد. در دوران کودکی و نوجوانی بهدلیل کمبینایی، چندان تمایلی برای حضور در جامعه نداشت. بهدلیل ناآگاهی خانواده از امکاناتی که برای افراد نابینا وجود دارد، معصومه راهی مدرسه عادی شد. او در جمع دوستانش گویی جان تازهای گرفت و شور و شر کودکی، معصومه را دقیقهای آرام نمیگذاشت. حالا هم با آنکه دهه ششم زندگیاش را پشت سر میگذارد، همان روحیه شاد نوجوانی را حفظ کرده است.
آشنایی ایوانی با خط بریل اندک است. او دراینباره توضیح میدهد: سال آخر دبیرستان بودم که متوجه شدم مدارس خاصی برای نابینایان وجود دارد. پیش از آن غصه میخوردم که در این غم تنها هستم، اما از آن زمان به بعد با دوستان همدردم آشنا شدم. در آن دوران، روشهای آموزشی که در حال حاضر برای نابینایان وجود دارد، کمتر بود و من با همان کمترینها هم آشنا نبودم.
مادر به شیوههای مختلف به او آموزش میداد تا بتواند امور روزانهاش را مدیریت کند. معصومهخانم عاشق بیان احساساتش است؛ کاری که به نظر خودش برای او سخت است؛ چون نوشتن با خط بریل را چندان یاد نگرفته است. او معتقد است هنوز برخی خانوادهها از امکاناتی که برای فرزندان نابینایشان وجود دارد، بیاطلاع هستند. همین ناآشنایی، تحصیل او را با زحمت همراه کرده بود.
او دوران دانشجوییاش را به خاطر میآورد که بهخاطر نبود صوت درس، برگه امتحانش را خالی به استاد تحویل داد. اما ترم بعد که صوت کتاب را دراختیار داشت، در همان درس نمره۱۹ گرفت. او هنوز هم این مشکل را پا برجا میداند؛ «پسرم دانشجو و نابیناست. او هم برای دریافت کتاب صوتی درسش با مشکلات بسیاری مواجه است.»
ایوانی یکی از سختیهای تحصیل نابینایان در هر مقطعی را محدودیت کتابهای صوتی برای دانشآموزان و دانشجویان میداند. او توضیح میدهد: مطالبه جدی ازسوی جامعه نابینایان وجود ندارد که ناشران کتابهای صوتیشان را هم ارائه کنند. سرعت تولید کتاب صوتی از سرعت چاپ و تألیف آن بسیار کندتر است. هیچ نهاد و سازمانی هم دراینزمینه مسئولیت قبول نمیکند. صوتیکردن کتابها، استانداردها و شرایط خاص خودش را دارد. بهعنوان مثال برای ما مهم است که صفحه، پاورقیها و... را بدانیم. یا صوت کتاب با کیفیت خوبی ضبط شود. ما در کتابخانه دکترشریعتی، جدیدترین کتابهای صوتی را داریم و بهطورکلی، امکانات این کتابخانه خوب است.
او در ادامه به ازدواج نابینایان اشاره میکند و دراینباره میگوید: بهعنوان یک زن حس کردهام که اطرافیان تصوری از قدرت نابینایان ندارند. میگویند او چطور میتواند مادری کند یا چطور میخواهد کارهای شخصی یا وظایف خانهداریاش را انجام بدهد. ما حسهایی قوی داریم و ازطریق همین حواس، کارهای روزانهمان را مانند یک فرد عادی انجام میدهیم. به نظرم باید درباره ازدواج جوانان نابینا هم بهطور جدی آگاهیسازی شود.
معصومهخانم در این سالها مشکل دیگری را هم لمس کرده و آن هم هزینه وسایل موردنیاز تحصیل و تعمیرات آن است. او میگوید: آنطورکه پیداست، همه خانوادهها نمیتوانند از پس هزینههای آموزشی فرزندشان برآیند و به همیندلیل آنهایی که وضع اقتصادی مناسبی ندارند، از رفتن فرزندشان به مدرسه جلوگیری میکنند.
او معتقد است آگاهسازی خانوادهها از اینکه نابینایان هم میتوانند مانند افراد عادی در این جامعه زندگی کنند، از هرکاری مهمتر است.
کتوشلوار سبز و پیراهن سفید به ظاهرِ جلال صلاحجور وقار خاصی داده است. موهای آراسته و کفشهای واکسخوردهاش نشان میدهد که به ظاهرش اهمیت زیادی میدهد. او از آن دست افراد نابینایی است که بیناییاش را براثر بیماری «آرپی» بهطور تدریجی از دست داده است. جلال متولد ۱۳۷۱ است و پس از پایان سوم راهنمایی، بهخاطر ترس از نابینایی و البته بهدلیل آگاهینداشتن از وجود خط بریل و کتابهای صوتی، به مدت هفتسال ترک تحصیل کرد.
حس کردهام که اطرافیان تصوری از قدرت نابینایان ندارند. میگویند او چطور میتواند مادری کند؟
جلال وارد بازار کار شد و براثر دید کمش در محیط کار سقوط کرد. وقتی به خانه برگشت، به خودش گفت اگر تحصیلات و کار متناسب با وضعیت جسمانیام داشتم، این اتفاق برایم نمیافتاد. جلال در ربع ساعت بزرگترین تصمیم زندگیاش را گرفت. خواست دوباره درسخواندن را شروع کند. در همان زمان کوتاه به شغل وکالت اندیشید که از این طریق بتواند به جامعه نابینایان کمک کند.
عزمش را جزم کرد، گوشی تلفن را برداشت و از ۱۱۸ شماره تلفن مدرسه نابینایان را گرفت. هنگامیکه با مدیر مدرسه صحبت کرد، به او گفتند باید مراحل قانونی و بهزیستی طی شود و بعد از آن برای ثبتنام اقدام کند. پساز تشکیل پرونده در بهزیستی، بالاخره بعداز حدود هفتسال در سال۱۳۹۱ به مدرسه برگشت. حالا درسخواندن برایش شیرینی دیگری داشت و قدر تحصیل را بهتر از هر زمان دیگر میدانست.
بعداز اتمام دبیرستان در بیستویکسالگی، با رتبه سهرقمی وارد رشته حقوق دانشگاه فردوسی شد.
او با گوشدادن به کتابهای صوتی مرتبط، مدرک کارشناسی و کارشناسیارشد حقوق گرفت. همچنین در آزمون وکالت پذیرفته شد. او حالا بهعنوان وکیل پایهیک مشغول کار است. در همه این سالها برای گرفتن کتاب و منابع پایاننامهاش با کتابخانه دکترشریعتی در ارتباط بوده است، اما او هم در تأیید صحبتهای ایوانی میگوید که جامعه آنها نیاز جدی به کتاب و منابع جدید دارد. این موضوعی است که در مقاطع بالاتر تحصیلی، جای خالیاش بیشتر احساس میشود.
کار وکالت برایش سخت نیست؛ زیرا به گفته خودش باید بیان قوی، مهارت و تسلط کافی بر قوانین داشته باشد. البته او بههمراه یک دستیار در دادگاه حاضر میشود. صحبت به کار که میرسد، شغلش را متفاوت از سایر همکاران وکیلش نمیداند.
صلاحجور حرفش را اینطور ادامه میدهد: برای مواردی که نیاز به دیدن باشد، دستیارم کمکم میکند و پروندهها را میخواند. اگر قرار باشد لایحهای در شعبه دادگاه بنویسم، برایم مینویسد و من فقط امضا میکنم؛ درواقع این دستیار چشم بینای من است.
آقاجلال به همراه سایر دوستان وکیلش، درحال صوتیکردن متن قوانین برای دانشجویان و سایر استادان نابینا هستند.
ابوالفضل مهرزادنیا ۲۷ سال دارد و جزو افراد فعال و اجتماعی است. کارشناسی ادبیات دارد و از مدرسه کسبوکار، مدرک مربیگریاش را گرفته است. او سالهاست که با کتابخانه دکترشریعتی همکاری میکند و بعداز رفتن کتابدار بخش نابینایان، او مسئولیت این بخش را به عهده دارد.
آقاابوالفضل برگزارکننده کلاسهای آموزش خط بریل برای نابینایان، کمبیناها و افراد بینای علاقهمند به این خط است. مدرک مربیگری شنا دارد و چندروز در هفته را برای آموزش به استخر میرود. علاوهبراین بلاگری میکند و به آنهایی که دوست داشته باشند، راهورسم کار و کسب آنلاین را آموزش میدهد.
ابوالفضل هم بهخاطر یک بیماری ژنتیکی بهتدریج بیناییاش را از دست داده است و تنها فرد نابینای خانوادهاش محسوب میشود. او از کودکی کنار پدرش در مغازه دوچرخهسازی کار کرده است. مهرزادنیا میگوید: یکی از آرزوهایم سفر به نقاط مختلف کشورمان و حتی دنیا بود. برای مسافرت نیاز به پول دارم. به خاطر تأمین هزینههای سفرم سخت کار میکنم تا بتوانم دستکم هر سه ماه یکبار به مسافرت داخلی یا خارجی بروم.
او به بسیاری از شهرهای کشورمان بهتنهایی سفر کرده است، از غرب گرفته تا جنوبیترین شهرهای کشورمان. حتی به افغانستان، پاکستان، ارمنستان، دبی، دمشق، وان و... هم رفته است و سفر با چالش را دوست دارد. ترسی از تنهاییسفرکردن ندارد و میگوید که در این سفرها انسانهای شریف به او کمک کرده و برخی از هموطنان، او را برای چندروز در منزلشان مهمان کردهاند.
سفر را نه از باب دیدن، که از این جهت که سایر حواس او را درگیر کند، دوست دارد. دیدن، بخشی از سفر است و بخشی دیگر، لذت و حس خوبگرفتن از گشتوگذار. او حرفش را اینطور پی میگیرد: گاهی افراد وقتی متوجه میشوند نابینا هستم، میخواهند بهزور من را از خیابان رد کنند! لباسم را میکشند. بعد هم میگویند «برایمان دعا کن!»
مهرزادنیا این نوع برخورد مردم را روی ترحم نمیگذارد و ناراحت نمیشود. با اعتمادبهنفس و عزت نفسی که دارد، لبخند میزند و میگوید: آنها میخواهند مهربانیشان را به من نشان دهند؛ آنها به حکم انسانیت برای کمک پیشقدم میشوند.
به خاطر تأمین هزینههای سفرم سخت کار میکنم تا بتوانم دستکم هر سه ماه یکبار به مسافرت بروم
این پسر فعال، مشهدگردی را هم در برنامههایش دارد و به نقطههای مختلفی از شهرمان رفته است که شاید برای آدمهای معمولی هم ناآشنا باشد. او از گشتن در شهر لذت میبرد و از تجربههای جدیدش برای دوستانش میگوید.
ابوالفضل بهتازگی کار ساخت پادکست را شروع کرده است. هدفش مصاحبه با افراد نابینای موفق در سراسر دنیاست؛ «برای رسیدن به این آرزو، کلاسهای فن بیان، مهارت سخنرانی و گویندگی را با موفقیت گذراندم. ساخت پادکست به نظرم کاری متناسب با وضعیت جسمانیمان است و آن را به سایر نابینایان توصیه میکنم.
به نظرم برای افزایش اعتمادبهنفس، فرد نابینا باید وارد بازار کار شود. پول درآوردن زیاد سخت نیست، بهشرطیکه فرد نابینا بخواهد.» او مهمترین اصل زندگی اش را انتظار و توقعنداشتن از اطرافیان و خانوادهاش گذاشته است و این را عاملی مهم برای موفقیتهایش میداند.
آقا ابوالفضل یک درخواست جدی از مسئولان دارد؛ «کتابخانه در مرکز شهر قرار دارد، اما مسئولان مسیرهای منتهی به کتابخانه را مناسبسازی نکردهاند. عبور از میدان شهدا برای رسیدن به مترو با وجود باغچهها، پارک موتور و ماشین در پیادهروها، نبود پل هوایی یا چراغ خطر، کار راحتی برای نابینایان نیست.»
بخش ویژه نابینایان کتابخانه دکترشریعتی از سال۱۳۹۴ با زیربنای حدود شصتمتر، کارش را آغاز کرد. این بخش ۳۰ هزار عنوان کتاب صوتی و هزار عنوان کتاب با خط بریل دارد. همچنین دارای چنددستگاه رایانه ویژه نابینایان، ابزارهای کمکآموزشی مانند بهدید، برجستهنگار بریل هوشمند همراه، ماشین تایپ بریل و همچنین انواع بازیهای مخصوص نابینایان است.
کتابخانه دکترشریعتی که امسال قرار است جشن صدسالگیاش را بگیرد، حدود ۸۵۰ عضو فعال دارد. این کتابخانه تلاش کرده است برای اوقات فراغت نابینایان دورهها و کارگاههای رایگانی در طول سال برگزار کند. از آن جمله میتوان به دورههای جامع خط بریل، دوره کاربردی آموزش رایانه، دوره جهتیابی و استفاده از عصای سفید و تشخیص موانع، گردهماییهای علمی، فرهنگی و ادبی مانند دریچهای بهسوی شاهنامهخوانی هر یکشنبه، دورههای توسعه فردی و شغلی اشاره کرد. این کلاسها محدودیت سنی ندارد و افراد بینا و علاقهمند هم میتوانند در این دورهها بهجز آموزش رایانه شرکت کنند.
سیگوینده حرفهای متقاضی صوتیکردن کتاب هستند. آنها نیاز به استودیو دارند تا بتوانند گامی در جهت افزایش منابع صوتی کتابخانه بردارند.
* این گزارش سهشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۵ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.